سيد مصطفي ميرمحمدي
آقاي یوسف صانعی، کتابی دارد با عنوان "ولایت فقیه یا حکومت اسلامی از دیدگاه قرآن، حدیث و قانون اساسی". نسخه ای که من از این کتاب دارم، چاپ مهرماه سال ۱۳۶۶ است. گویا این کتاب به عربی هم چاپ شده و اسم آن را "الولایه" گذاشته اند.
البته درباره موضعگیریهای متناقض آقای صانعی درباره ولایت فقیه در دهه های ۶۰ و ۷۰ و ۸۰ نکته های زیادی گفته شده اما در این نوشته می خواهم بپردازم به دو موضعگیری ایشان درباره رابطه ولی فقیه با قانون اساسی و نیز منبع مشروعیت ولی فقیه. او در صفحه ۱۵۰ کتاب خود درباره قانون اساسی سال ۱۳۵۸ می گوید: «باید توجه داشت که قانون اساسی نسبت به رهبر و ولایت فقیهی که ما ثابت می کنیم کوتاه آمده است یعنی حق ولایت فقیه به معنایی که مورد اعتقاد ماست در قانون اساسی نیامده است.» البته چند ماه پس از تصویب قانون اساسی شبیه به این مضمون را امام خمینی(ره) نیز اشاره فرمودند: «این که در قانون اساسی یک مطلبی بود ولو به نظر من ناقص است و روحانیت بیش از این در اسلام اختیارات دارد و آقایان برای این که خوب دیگر خیلی با این روشنفکرها مخالفت نکنند، یک مقداری کوتاه آمدند، این که در قانون اساسی هست این بعض شؤون ولایت فقیه است نه همه شؤون ولایت فقیه.» اشاره امام خمینی(ره) و آقاي صانعی ِ دهه۶۰ به اشاره نكردن صریح قانون اساسی ۱۳۵۸ به ولایت مطلقه فقیه است. این اجمال و صراحت نداشتن، بعدها مشکلات زیادی را برای کشور ایجاد کرد که به نظر می رسد یکی از دلایل اصلی بازنگری در قانون اساسی و ایجاد تغییراتی در اصل ۵۷ قانون اساسی، ناظر به همین بوده است. اما قضیه زمانی جالبتر می شود که به صفحه ۲۴۶ کتاب آقای صانعی می رسیم. او در این صفحه می گوید: «قانون اساسی که خونبهای صدها هزار شهید و معلول است، تا آن موقعی ارزش دارد که مقام رهبری آن را می پذیرد اما اگر روزی مقام رهبری در جامعه قانون اساسی را نپذیرفت، دیگر این قانون اساسی با همه محتویاتی که دارد، نمی تواند حکومت را اسلامی کند، چون اساس این قانون، ولایت فقیه است.» وی در ادامه می گوید: «آنچه برطبق این قانون توسط نمایندگان تصویب می شود و از مجلس شورای اسلامی می گذرد، مانند رساله باید به آن عمل نمود، چون قانونی که از مجلس می گذرد به عنوان حکم حکومت رعایتش بر همه واجب است و این تا جایی است که مقام رهبری آن را پذیرفته باشد، ممکن است که رهبران آینده جمهوری اسلامی، قانون اساسی فعلی را قبول نکنند... طوری شود که مقام رهبری نخواهد و بگوید: من این قانون اساسی را قبول ندارم که در این صورت، قانون اساسی از ارزش قانونی اسلامی افتاده است. تمام ارزش این قانون به آن است که ولی عصر(عج) آن را پذیرفته ما نیز می پذیریم.» آقاي صانعی در ادامه در پاسخ به این سوال که "آیا ولایت فقیه از طرف خداوند است یا از طرف مردم؟" در جوابی کوتاه و صریح می گوید: «از طرف خداوند است» و چند سطر بعد این گونه توضیح می دهد: «مردم چه رأی بدهند و چه ندهند، فقیه آگاه به زمان، ولی است و حکم او واجب و اینکه در قانون اساسی رای را پیش بینی کرده به خاطر این است که پایگاه مردمی پیدا کند.» به قرینه مواضع و رفتارهای دیگر آقاي صانعی، تقریبا مسجل است که نظرات امروز وي، اینهایی نیست که در سطور بالا ذکرش آمد اما از نظر روانشناسی چرا مواضع امثال آقایان صانعی، عبدالله نوری، موسوی خوئینی ها، آذري قمی و... پس از رحلت امام خمینی(ره) تا این اندازه تغییر پیدا کرد؟ یک تحلیل این است که اینها همان زمان هم امام خمینی(ره) را قبول نداشتند و مزورانه برای آنکه در سطوح بالای حکومت باقی بمانند، چنین موضعگیریهای انقلابیای می کردند. شاید این تحلیل درباره برخی از اين شخصیتها از جمله "مرد خاکستری" صحیح باشد اما به نظر می رسد همهي آنها را نمی توان این گونه تحلیل كرد. به عقیده من، مشکل امثال آقاي صانعی و عبدالله نوری در این است که آنان صرفا محبت و کشش "قلبی" نسبت به شخص امام خمینی(ره) داشته اند و هیچگاه جایگاه ولی فقیه را از شخص امام خمینی(ره) تفکیک نکردند. به خاطر همین هم وقتی مصداق ولایت فقیه تغییر یافت، نرم افزار آنان کشش درک و همراهی با امام خامنه ای را پیدا نکرد. ماجرای امثال صانعی و عبدالله نوری برای ما بايد عبرت باشد تا با مراجعه به خود به این پرسش اساسی پاسخ دهیم که آیا ما امروز نسبت به امام خامنه ای صرفا محبت و علقه شدید قلبی داریم یا اینکه از این مرحله عبور کرده و علاوه بر قلب، با "عقل" خود، جایگاه ولایت امر را که میراث گرانقدر پیامبر و ائمه هدی(ع) است، درک كردهایم؟
نظرات شما عزیزان:
برچسب ها : عبرت چرخشهاي صانعي, سيد مصطفي ميرمحمدي, یوسف صانعی, ولایت فقیه, حکومت اسلامی, ,